آناهیتاآناهیتا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه سن داره

خاطرات دخترم آناهیتا

دعوت به مسابقه

سلام دوستان عزیز ممنون از مامان نوژان جون بابت دعوتش . من از روزی که جواب مثبت آزمایش رو گرفتم دفتر خاطراتی برداشتم و هر روز رو ثبت کردم . عکس های سونوگرافی برگه ها آزمایش عکس های حاملگی هرماه  ، عکس از خریدهایی که می کردم  خلاصه همه همه رو ثبت کردم و حتی ماههای آخر که نمی تونستم بخوابم دفتر خاطراتم شده بود دوست و همدمم . اوم موقع دسترسی به نت مداوم نداشتم ولی دوست داشتم وبلاگی درست کنم براش . شبی که توی بیمارستان بستری بودم دفتر خاطراتم رو برده بودم و باز نوشتم . چند روز بعد از تولد دخترم لحظه به لحظه شو نوشتم ترسی که توی اتاق عمل داشتم استرسی که داشتم و ... وقتی می خونموش خیلی خوشحالم که این دفتر خاطرات رو درست کردم و ثبت لحظ...
25 بهمن 1391

آناهیتا و خرید کتاب و اسباب بازی

  سلام دوستان عزیز ، تو هفته گذشته من یه جراحی کوچیک دندون که تبدیل شد به گرفتاری بزرگ که همراه درد و سرگیجه بودداشتم . توی این یک هفته بیشتر از همه به آناهیتا خیلی سخت گذشت چون نمی تونستم باهاش صحبت  و بازی کنم .بابایی همش مرخصی می گرفت و می اومد بهمون سر می زد و عصر ها هم با آناهیتا بازی می کرد یا می بردش پارک تا بتونم استراحت کنم . ولی شب که می شد و موقع خواب بهانه گیر می شدی و گریه می کردی که تو بغلت بخوابم روی پاهات باشم و کاملا احساس می کردم نیاز داری کنارت باشم حتی شب ها بیدار می شدی و می خواستی کنارت بشینم . بابایی برات یه پازل خرید که خیلی دوستش داشتی و کلی سرگرم می شدی . توی این مدت وقتی می دیدی درد دارم کنارم می نش...
16 بهمن 1391

یک ناهار خوشمزه توی پارک همراه با آناهیتا و تینا

امروز به آناهیتا دوبار  دوتا انتخاب دادم:   انتخاب اول : بهش گفتم برای ناهار ماکارونی درست کنم یا میگو پلو  که آناهیتا میگو پلو رو انتخاب کردم خودمم مطمئن بودم برای همین  تقریبا کارهامو کرده بودم . انتخاب دوم : یکی اینکه بریم دوچرخه سواری   دومی بریم پارک ناهار بخوریم . که آناهیتا گزینه دو رو انتخاب کرد و ازم خواست که میشه تینا و مامانش هم بیان . گفتم چه فکر خوبی بزار زنگ بزنم ، مامان تینا هم همیشه مشتاق این هست که بچه ها با هم باشن  گفتم میام دنبالتون  با هم بریم . غذامونو  آماده کردیم و رفیتم دنبال تینا و مادرش . توی بوشهر پارک های خوب کنار دریاست  موقع ساعت 12 هم کنار دریا کمی گرمه ب...
2 بهمن 1391

آناهیتا در هفته گذشته

بعد از مدت طولانی بالاخره اینترنت ما درست شد دیگه کم کم داشت حوصله مون سر می رفت . این روزها آناهیتا خیلی رفتارش آروم شده  برای خودش بازی می کنه علاقه زیادی به خونه سازی پیدا کرده و با آجره ها خونه ماشین سرسره و ... می سازه  و خیلی لذت می بره و خوشحاله  . تیکه  کلام  آناهیتا این روزها تا  اسباب بازی هاتو جمع می کنی یا کار مثبتی انجام می دی میگی « ماشاءا... بزرگ شدم ،واسه خودم خانم شدم »  . خدا رو شکر یاد گرفتی بعد از بازی باید اسباب بازی ه اتو جمع کنی اگه زیاد باشن  من یا بابا بهت می گیم اگه دوست داشته باشی تو جمع کردنشون بهت کمک کنیم . و تو هم فوری میگی ممنون میشم کتابی ...
1 بهمن 1391

آناهیتا در هفته ای که گذشت

دختر من با اصرار زیاد وگریه کردن مادرجون و بابابزرگ شو از شمال به جنوب آورد . آخه دلش تنگ شده بود و هر شب موقع خواب براشون زنگ می زد که دلم تنگ شده بیاین خونه ما . خلاصه با اینکه مادرجون پاهاش درد می کرد اومدن خونه ما ولی همش یک هفته موندن و رفتن .  حسابی به دخترم خوش گذشت باهاشون بازی می کرد دکتر می شد بهشون می گفت شما مریض من هستید  براشون دارو تجویز می کرد با هم معلم بازی و خاله بازی می کردند . این یک هته منو باباش تو استراحت بودیم کاری به ما نداشت . روزی که می خواستن برم عزیز دلم گریه می کرد و می گفت لفطن نرید   . خلاصه راضیش کردم که مادرجون و بابابزرگ برن یکماه دیگه دایی مسعود میاد .  این روزا اصلا نمی زای ازت ع...
13 دی 1391

یلدا

      عزیزای خاله یلداتون مبارک    یلدا یعنی بهانه ای برای در کنار هم شاد بودن و زندگی یعنی همین بهانه های کوچک گذرا. یلداتان مبارک و زندگیتان پر از بهانه های شاد باد.   ...
29 آذر 1391

آناهیتا و کارهایی که در طول هفته انجام میده

  برای آناهیتا یه پایه بوم گرفتم تا بتونه ایستاده نقاشی بکشه همیشه هم یه کاغذ سفید آماده می زارم تا هر وقت خواست نقاشی بکشی البته فقط با مداد رنگی یا مداد شمعی . آخه با قلمو و گواش باید حتما کنارت باشم  وگرنه ... شنبه ها صبح میریم خونه تینا تا با هم بازی کنید و چهارشنبه ها تینا میاد خونه ما . حسابی با هم بازی می کنید . دوشنبه ها هم عصر میریم پارک با تینا . خلاصه اینجری هر دو تاتون دیگه تنهایی بازی نمی کنید . هر هفته اسباب بازی های بچه ها رو با هم عوض می کنیم حتی کتاب ها رو  اسباب بازی های گروه سنی شونو تقسیم می کنیم اینجوری مجبور نیستم همه شو یکی بخره چون فقط توی همون مقطع به دردشون می خوره . این روزها با هم شعر ...
21 آذر 1391

آناهیتا و خاله پروانه

سلام دوستان                          هفته گذشته مهمان داشتم اونم خواهر با همسرش یعنی خاله آناهیتا . یک هفته خونمون بودند. آخه هوای بوشهر توی این فصل خیلی خوبه . یعنی ابان و آذر بوشهر مثل اردیبهشت و خرداد شمال می مونه. آناهیتا حسابی بهش خوش گذشته بود انگار براش یه همبازی اومده بود خالشو می برد تو اتاق می گفت غذا درست کردم بخور  اونم غذاهای مختلف، نقش خانم دکتر رو بازی می کرد هر روز کتاب هاشو پهن می کرد و می گفت کتاب بخون اونم معمولا آخر شب . می گفت تو فروشنده من میام فروشگاه خرید می کنم . خلاصه وقتی آنا می خوابید من...
30 آبان 1391

یک روز خوش با تینا

  سلام به دوستان عزیز در نی نی وبلاگ دیروز منو و آناهیتا افتخار اینو داشتیم که تینا و مامانش خونه ما تشریف بیارن . به ما که خیلی خوش گذشت این دو  کوچولو از ساعت 6:45 تا 10:30 شب بازی کردند موقع رفتن هر دوشون  لجبازی کردن که نریم و نرند . با اینکه هر دوشنون خسته شده بودند و خوابشون می اومد ولی دوست داشتند باز با هم بازی کنند . من که خیلی خوشحالم آناهیتا توی این شهر که کسی رو نداریم یه دوست خوب داره که از لحاظ شخصیتی مثل آناهیتا آروم و دوست داشتنی هستش . بچه ها مشغول بازی بودن  با هم خاله باز می کردند  هر کدومشون جداگانه غذا درست می کردند  خانم دکتر شدند و عروسک ها  مریض هاشون شدند یه بار آنا دکتر م...
28 مهر 1391