آناهیتا و خرید کتاب و اسباب بازی
سلام دوستان عزیز ، تو هفته گذشته من یه جراحی کوچیک دندون که تبدیل شد به گرفتاری بزرگ که همراه درد و سرگیجه بودداشتم . توی این یک هفته بیشتر از همه به آناهیتا خیلی سخت گذشت چون نمی تونستم باهاش صحبت و بازی کنم .بابایی همش مرخصی می گرفت و می اومد بهمون سر می زد و عصر ها هم با آناهیتا بازی می کرد یا می بردش پارک تا بتونم استراحت کنم . ولی شب که می شد و موقع خواب بهانه گیر می شدی و گریه می کردی که تو بغلت بخوابم روی پاهات باشم و کاملا احساس می کردم نیاز داری کنارت باشم حتی شب ها بیدار می شدی و می خواستی کنارت بشینم . بابایی برات یه پازل خرید که خیلی دوستش داشتی و کلی سرگرم می شدی . توی این مدت وقتی می دیدی درد دارم کنارم می نشستی و نازم می کردی و میگفتی « من کنارتم » . و صبح که بیدار می شدی می گفتی « سلام صبح بخیر مامان بهتر شدی امروز» .عزیز مامان
شنبه که بخیه ها رو کشیدم و تونستم کمی غذا بخورم خیلی بهتر شدم و تصمیم گرفتم ببرمت بیرون و برات جایزه بگیرم که اینقدر مهربون بودی و با شرایط کنار می اومدی . زودی ناهار درست کردم و رفتیم فروشگاه . خیلی خوشحال شدی و ازم پرسیدی «مامان الان حالت بهتر شده می تونی باهم بریم بیرون»
دختر من وقتی می خوام عکس بگیرم اذیتم می کنه
همیشه موقع رفتن بیرون به این شکل کفش هاتو می بندی
توی فروشگاه آناهیتا مشغول بازی
آناهیتا در حال انتخاب برچسب که برچسب گل لاله رو انتخاب کرد
همش دنبال پازل هستی و این پازل رو انتخاب کردی .
دختر گلم وقتی می خواد پازل درست کنه بهم میگه برام کشمش و توت بیار
اینم کتاب هایی که برای شما خریدم . همراه با مجله سروش خردسالان این ماه
اینم عکس پایانی از فروشگاه
بعد از خرید بهم گفتی میشه با هم بریم پارک
اینم سه تا عکس که تازه به دستم رسید مربوط میشه به سیزده به در که آناهیتا یکسال و ده ماهش بود. توی بوشهر سیزده به در باید حتما لباس بلند و در طول روز چند بار کرم ضد آفتاب بزنی و توی چادر یا آلاچیق باشی وگرنه حسابی می سوزیم