آناهیتاآناهیتا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات دخترم آناهیتا

آناهیتا و خرید کتاب و اسباب بازی

1391/11/16 17:56
نویسنده : مامان
462 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام دوستان عزیز ، تو هفته گذشته من یه جراحی کوچیک دندون که تبدیل شد به گرفتاری بزرگ که همراه درد و سرگیجه بودداشتم . توی این یک هفته بیشتر از همه به آناهیتا خیلی سخت گذشت ناراحتچون نمی تونستم باهاش صحبت  و بازی کنم ماچ.بابایی همش مرخصی می گرفت و می اومد بهمون سر می زد و عصر ها هم با آناهیتا بازی می کرد یا می بردش پارک تا بتونم استراحت کنم . ولی شب که می شد و موقع خواب بهانه گیر می شدی و گریه می کردی که تو بغلت بخوابم روی پاهات باشم و کاملا احساس می کردم نیاز داری کنارت باشم بغلحتی شب ها بیدار می شدی و می خواستی کنارت بشینم . بابایی برات یه پازل خرید که خیلی دوستش داشتی و کلی سرگرم می شدی تشویق. توی این مدت وقتی می دیدی درد دارم کنارم می نشستی و نازم می کردی و میگفتی « من کنارتم » . و صبح که بیدار می شدی می گفتی « سلام صبح بخیر مامان بهتر شدی امروز» .عزیز مامانقلبماچقلب

شنبه که بخیه ها رو کشیدم و تونستم کمی غذا بخورم  خیلی بهتر شدم و تصمیم گرفتم ببرمت بیرون و برات جایزه بگیرم که اینقدر مهربون بودی و با شرایط کنار می اومدی . زودی ناهار درست کردم  و رفتیم فروشگاه . خیلی خوشحال شدی و ازم پرسیدی «مامان الان حالت بهتر شده می تونی باهم بریم بیرون»

 

دختر من وقتی می خوام عکس بگیرم اذیتم می کنهگریه

 

همیشه موقع رفتن بیرون به این شکل کفش هاتو می بندیماچ

 

 توی فروشگاه آناهیتا مشغول بازی لبخند

آناهیتا در حال انتخاب برچسب که برچسب گل لاله رو انتخاب کردتشویق

همش دنبال پازل هستی و این پازل رو انتخاب کردی . تشویق

دختر گلم وقتی می خواد پازل درست کنه بهم میگه برام کشمش و توت بیار ماچ

اینم کتاب هایی که برای شما خریدم . همراه با مجله سروش خردسالان این ماهلبخند

اینم عکس پایانی از فروشگاه  خجالت

بعد از خرید بهم گفتی میشه با هم بریم پارک ماچ

اینم سه تا عکس که تازه به دستم رسید مربوط میشه به سیزده به در که آناهیتا یکسال و ده ماهش بود. توی بوشهر سیزده به در باید حتما لباس بلند و در طول روز چند بار کرم ضد آفتاب بزنی و توی چادر یا آلاچیق باشی وگرنه حسابی می سوزیم  ناراحت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان تارا
16 بهمن 91 22:41
آخی خدا بد نده مامانی
قربون این دخمل مهربون و بافهم که مامانشو خوب درک میکنه
آفرین حقش بود براش جایزه های خوشگل بگیری مبارکش باشه بوووووووووووووووس برای اناهیتای عزیزم


سلام مهربون . واقعا این مدت خانمی کرد .
ممنون تاراجونو ببوس
لیلا مامان پرنیا
17 بهمن 91 14:27
بلا دوره مامانی امیدوارم بهتر شده باشید:عکسها هم مثل همیشه عالی بود مخصوصا آخریه خیلی هنری وقشنگ بود


سلام عزیزم ممنون بهتر شدم . لطف داری نازنین پرنیا ر ببوس
مامان فاطمه
17 بهمن 91 20:42
سلام مامانی خوب ؛ انشاالله که بهتر شدین.
آره عزیزم بابای فاطمه ماه رمضان رفت یه دندونش رو پر کرد و حالا که رفته شیراز بهش گفته همون دندونش عفونت کرده . باید 6 تا از دندوناش رو درست کنه حالا نوبت گرفته و داره میره پیش دکتر.



سلام منم همنی گرفتاری تجربه کردم
مامان فاطمه
17 بهمن 91 20:43
آفرین به دختر گلم که مامان رو خیلی اذیت نکرده . خودمونیم جایزه هم گرفتیا.
بهاره مامان ونداد
18 بهمن 91 11:46
اخی خدا بد نده خیلی سخته ادم نتونه با بچه بازی کنه اخه بچه ها که فقط ما رو میبینند اگه ما هم باهاشون بازی نکنیم خسته میشن


ممنون اره واقعا راست میگی
آناهیتا مامانیه آرمیتا
19 بهمن 91 12:12
عزیزم قربونت برم که انقدرشیطونی میکنی موقع عکس گرفتن
خیلی نازپازل درست میکنه این خوشگل خانوم مخصوصاانتخاب کردن برچسبهاخیلی بامزه اس
عاشق موهای خوشگلتم
همیشه شادباشی وبخندی عزیزم


مرسی آنانهیتا جون شما هم همین طور آرمیتای نازم ببوس
مامان امیررضا
19 بهمن 91 16:02
سلام اناهیتا جونم . مبارکت باشه خاله . ماشسالا چه دختر با ادبی هستین شما. از این به بعد خواهر امیررضای من میشی؟قربونت برم الهی


خدا نکنه مرسی عزیزم حتما خوشحال میشم
مامان آرشیدا کوچولو
19 بهمن 91 23:07
عاشقتونم با این انتخاب اسباب بازی تون
مامانی لطفا خصوصی تون رو چک کنید


سلام عزیزم شما لطف داری ممنون بابت خصوصی
مامان آرشیدا کوچولو
19 بهمن 91 23:14
انشالله زود زودی دندونتون خوب بشی تا دوباره بتونم با عروسک خوشکل بازی کنی مهربون
سمانه مامان ستایش
20 بهمن 91 3:38
سلام عزیزم.ممنون که بهمون سر میزنید.
شما هم ماشالا دختر نازو دوست داشتنی ای دارید.خدا حفظش کنه.اون شعر درباره وبلاگ هم خیلی خیلی قشنگه
امیدوارم همۀ لحظه های آناهیتای عزیز پر از شادی باشه
من لینکتون کردم


سلام عزیزم مرسی عزیزم ستایش جونو ببوس
مامان اریا
20 بهمن 91 9:58
سلام
بدی نرسه مامانی
بهتر شدین؟
امیدوارم که همیشه سالم بمونین
خوش به حالتون که آنا جون یه دوست خوب داره که میتونین با هم برین بیرون منم خیلی وقته که دنبال یکی میگردم که با پسرم جور باشه و بتونبم با هم خوش بگذرونیم
قدرشون رو بدونین..


سلام عزیزم آره خدا رو شکر آره واقعا . امیدورام یه دوست خوب که با خلق و خوی آریا جون جور باشه پیدا کنی . آریا جونو ببوس
جشنواره تولید کتابهای صوتی کودکان
24 بهمن 91 13:27
عزیز بزرگوار مامان آناهیتا برآنیم تا بزرگترین کتابخانه صوتی برای کودکان و نوجوانان ، بویژه کودکان نابینا را ایجاد کنیم .برای این کار، کافی است یک یا چندین کتاب مناسب کودکان و نوجوانان را انتخاب کرده، آن را بازخوانی نموه و فایل صوتی را برای ما ارسال نمائید و یا اینکه یکی از قصه ها ،داستانها و متل های محلی خود را با زبان و لهجه خود ضبط و به این جشنواره ارسال نمائید.بدین ترتیب شما علاوه بر اینکه در یک حرکت فرهنگی عظیم سهیم شده اید، بی هیچ هزینه ای جزو پدیدآورندگان کتاب کودک می شوید و همچنین در راه حفظ فرهنگ ، زبان و یا لهجه محلی خود گامی بزرگ را می پیمائید. از شما بزرگوار رسما دعوت به عمل می آید تا در اجرای این جشنواره ، درخواست " همکار افتخاری" ما را پذیرا باشید و با اطلاع رسانی یا هرگونه اقدامی که خود صلاح می دانید، یاری مان نمائید.
مامان نوژاجونی
24 بهمن 91 20:26
شماهم دعوت شدید لطفا سری به وبلاگم بزنید


سلام عزیزم مرسی بابت دعوتت
مامان رومینا
25 بهمن 91 0:20
سلام خوشحالم از آشناییتون.راستش رومینا رو تا الن نبردم خونه بازی.شاید تو وبلاگ فاطمه دیدینش اخه با هم اقوامیممرسی که به ما سر زدید.خص.صیتون رو چک کنید


سلام همشهری مهربون
ما باهنر می شینیم . خوشحال میشم توی جمع دوستام باشید