آناهیتا در هفته گذشته
بعد از مدت طولانی بالاخره اینترنت ما درست شد دیگه کم کم داشت حوصله مون سر می رفت .
این روزها آناهیتا خیلی رفتارش آروم شده برای خودش بازی می کنه علاقه زیادی به خونه سازی پیدا کرده و با آجره ها خونه ماشین سرسره و ... می سازه و خیلی لذت می بره و خوشحاله .
تیکه کلام آناهیتا این روزها
تا اسباب بازی هاتو جمع می کنی یا کار مثبتی انجام می دی میگی
« ماشاءا... بزرگ شدم ،واسه خودم خانم شدم » .
خدا رو شکر یاد گرفتی بعد از بازی باید اسباب بازی هاتو جمع کنی اگه زیاد باشن من یا بابا بهت می گیم اگه دوست داشته باشی تو جمع کردنشون بهت کمک کنیم . و تو هم فوری میگی ممنون میشم
کتابی دارم برای بار دوم می خونم و در عیل حال با تو کار می کنم . هر روز عصر از ساعت 5 تا 7 منو تو با هم صحبت می کنیم این زمان بهترین موقع برای صحبت کردن با دختر گلمه . در مورد مهارت های زندگی احترام ، احساسات (غم شادی ترس خشم) ، مسئولیت ها ، آرزوها هدف ، علایق ، توانایی و ... هر کدوم یک هفته باهاش کار کردم و الان می دونه ارزو چیه و برای رسیدن بهش باید چیکار کنه ، وقتی ناراحت میشه میگه من احساس ناراحتی می کنم و خیلی خوب مسائل رو درک می کنه . دارم خلاصه نویسی می کنم و به زودی همراه با سوالهایی که میشه از کودک پرسید رو توی وبلاگ می زارم . من احساس می کنم منو آناهیتا الان بهتر حرف همدیگر رو درک می کنیم و وقتی بهش میگم الان وقت غذاست میگه برای اینکه مریض نشم باید دستمو بشورم و به خودم احترام بزارم .
چگونه کودک موفق داشته باشیم . (آموزش مهارت های زندگی به کودکان) نوشته : زهرا قیدر ناشر : مرکز نشر روان سنجی
یه روز آناهیتا بهم گفت مامان میشه ناهارمونو ببریم پارک بخوریم من از پیشنهادش استقبال کردم و فوری غذاها رو گذاشتم توی سبد دو تایی رفتیم پارک . اینجا داریم با هم توپ بازی می کنیم .
اینجا هم دخترم داره دوچرخه سواری می کنه ناراحته چون داشتیم می رفتیم به سمت ماشین
یه خنده دوست داشتنی سر سفره غذا
دخترم داره برگ درخت ها رو بررسی می کنه
چون گل پیدا نکرد گفت مامان گل نیسنت این برگ برای شما
آناهیتا در حال بازی با گِل
آناهیتا تو آشپزخونه اتاقش در حال خوردن غذایی که خودش درست کرده
آناهیتا در نقش دکتر و تینا در نقش مریض
دوستتون دارم یه عالمه