اردو با خانه بازی بادبادک
دیروز که رفته بودیم کلاس کتاب خوانی مادران به من و مان تینا و سه تا بچه های دیگه که هم سن آناهیتا هستن و هنوز جزء بچه های مهد کودک نشدن گفتند فردا می خوایم بریم اردو چاکوتا اطراف بوشهر که اگه بارنندگی خوب باشه به بهشت بوشهر معروف هست من تا حالا نرفته بودم و چون با سه تا مینی بوس می خواستیم بریم و آناهیتا هم دوست داشت تو جمع بچه ها باشه و اتوبوس و مینی بوس سوار بشه با کسب اجازه از آقای پدر رفتیم .
چون من خیلی کار داشتم و شما هم تا دیر وقت خانه بازی بودی و بابایی رو کم دیدی می خواستی بیشتر پیش بابایی باشی و شب ساعت 11 خوابیدی و منم نگران نکنه صبح بیدار نشی .ولی وقتی صبح گفتم دختر پاشو چشمات باز شد و گفتی می خوایم بریم مهد کودک . عاشق رفتن به مهد کودک هستی .ولی هنوز زوده باید سه سالت بشه بعد عزیز دلم .
رفتیم و به خاله ها تو جمع کردن وسایل کمک کردیم و سوار مینی بوس شدیم و صبحانه که نون و پنیر و خیار بود بین بچه ها و مامان ها تقسیم کردندو همگی خوردیم و آهنگ های مخصوص بچه ها گذاشتند و بچه ها شروع کردند و دست زدن و بچه های بزرگتر وسط مینی بوس می رقصیدن خیلی خوش گذشت وقتی می دیدم شعر می خونی و دست می زنی و خوشحالی فقط از ذوق می بوسیدمت عزیزم .
قربون ناز کردن دخترم آناهیتا و تینا بشم
دخترم داره کفشدوزک نگاه می کنه
دخترم عاشق خاک بازی شده بود
دخترم تو جمع بچه ها
چوب های خشک رو از روی زمین جمع کردیم و آتیش روشن کردیم البته یادم رفت بگم
اول از همه محیط رو تمیز کردیم با دستکش یکبار مصرف و نفری یه کیسه زباله و دخترم یاد گرفت چه چیز بازیافتی هست چه چیز نیست .
دخترم داره میاد بغل مامان
در حین جمع کردن چوب های خشک دست دخترم زخمی شد
مامان هم مجهز بود به وسایل کمک های اولیه
دو شاخه گل چیدی و دادی به من که بزنم روی سرت
فدای دختر نازم
فدای شما دو دختر بشم با اون گل های زیبای روی سرتون
عاشق دویدن هاتونم چقدر خوبه که دخترم یه دوست خوب داره
توی راه شتر و گله های گوسفند و بز و الاغ دیدی خیلی برات جالب بود ولی عکس ازت ندارم ببخشید
توی راه بازم آهنگ های بچه ها و دست زدن تو و صوت زدن خاله فرخنده
با خوشحالی رسیدیم و به محض رسیدن حموم کردن احساس کردمتوی حموم داره خوابت می بره . الان خوابیدی.
دوستت دارم و عاشق خندیدن هات هستم .
مرسی خانه بازی بادبادک با این اردو و دعوتتون
مرسی خاله فرخنده ، خاله بیتا و خاله مهدیه