آخر هفته کنار دریا
روز پنجشنبه و جمعه قرار ما کنار دریاست البته بوشهر به غیر از دریا جای دیدنی دیگه ای نداره و اکثر پارک های خوبش کنار دریاست . روز پنجشنبه غروب هوا سرد بود و کنار دریا با پتو مسافرتی نیم ساعتی نشستیم و باقالی داغ خوردیم ولی چون آناهیتا صبح حموم کرده بود ترسیدم سرما بخوره زودی برگشتیم خونه که با گریه و زاری آناهیتا مواجه شدیم و بهش قول دادم که فردا ناهار بریم کنار دریا و پارک . صبح زود مثل همیشه ساعت 8 بیدار شد و بعد از سلام صبخ بخیر هنوز چشماشو می مالید گفت بریم دریا دیگه . خلاصه تا ساعت 11 که غذا آماده بشه همین جوری می گفت نمی خوایم بریم دریا .
از ساعت 11 رفتیم و ساعت 3 بود رسیدیم خونه که آناهیتا حسابی خسته و خواب آلود بود و دنبال بهانه جویی . الانم خوابیده و من دارم وبلاگشو آپ می کنم .
غروب پنجشنبه آناهیتا و عروسکش خروپوف در حال تاب بازی
هدیه بابا و مامان به آناهیتا
آناهیتا در حال بازی
خانوادهی با خرگوش هاشونو اومده بودند گردش
آناهیتا از دور داره خرگوش نگاه می کنه
بعد از کلی سوال پرسیدن که قایق چیه منم می تونم سوار بشم و ... منو بابایی تصمیم گرفتیم بهت اجازه بدیم سوار قایق بچه ها بشی فقط موقعی که خلوت باشه چون وقتی شلوغ می شد بچه های بزرگتر محکم می زدن به قایق و ممکن بود بیافتی توی آب
اینجا توپ هایی که من برات پرت کرده بودم و برداشتی و. می خوای به من بزنی اونم دو تا دوتا
ساعت 2 بود و موقع جذر دریا و دریا کمکم داشت عقب می رفت و جلبک ها اومده بودند بیرون و بهترین موقع برای دیدن زیر دریا و خرچنگ های کوچیک و ماهی های خیلی خیلی ریز بود .
اگر ساعت 6 غروب همین جایی که آناهیتا وایستاده بریم کاملا آب هست و از ساحل خیلی خیلی دور شده بودیم ولی خیلی هوا گرم بود
سه تا خرچنگ رفتن زیر سنگ ها هر چقدر منتظر موندیم نمی اومدن بیرون
آناهیتا بهم گفت من تاپ سوار بشم از من عکس بگیر دریا مشخصی باشه
امسال تو بوشهر بارندگی خوب بود برای همین توی خیابون ساحلی کنار جاده گل های زرد و بنفش در اومده بودند . منم به یاد شمال گفتم بمونیم و آناهیتا گل بچینه .
اینم عکس دخترم آناهیتا که بعد از شستن دست و صورت و خوردن بستنی خسته روی فرش خوابیده