آناهیتا و تینا
من و مامان تینا توی خانه بازی بادبادک آشنا شیدم شما و تینا وقتی یکسال و یکماهتون بود همدیگر رو دیدید و تقریبا هفته ای دو بار توی خانه بازی با هم بازی می کردین . بین تعداد از بچه ها که هم سن و سال بودین شما دو نفر از نظر اخلاقی و ... بیشتر بهم شبیه بودین و با هم بازی می کردین . من و مامان تینا به این نتیجه رسیدیم که شما می تونید دوستای خوبی برای هم باشین و بیشتر همدیگر رو ببینید و بازی کنید .
دیروز شما دعوت شدید به خونه تینا . تینا یکماه از شما بزرگتره عزیزم خیلی همدیگر رو دوست دارین . دیروز وقتی تینا شما رو دید خیلی خوشحال شد و اتاقشو بهت نشون داد اسباب بازی هاشو برات پهن کرد و بازی کردین مامان تینا بهتون بستنی داد و با هم خوردین هر کاری یکی تون انجام میدادی اون یکی هم می خواست انجام بده دستشویی رفتن و دست شستن سوار تاب شدن سوار ماشین شدن . من تا 10 می شماردم بعد نوبت نفر بعدی می شد براتون کتاب خوندیم . و حسابی بهتون خوش گذشت و میل رفتن به خونه نداشتی .
من و مامان تینا تصمیم گرفیتم که هفته ای یکبار خونه تینا جمع بشیبم و با شما بازی کنیم داریم یه سری بازی اماده می کنیم تا برای شما جذاب و دوست داشتنی بشه . راستی قرار شد کتاب های شعر و داستان رو به هم دیگه بدیم تا بچه ها از کتاب های بیشتری استفاده کنند و هم یاد بگیرن باید به همدیگر کتاب بدیم و مهربون باشن .