آناهیتاآناهیتا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات دخترم آناهیتا

آناهیتا و خانه بازی بادبادک رفتند به پیشواز عید

1391/12/22 15:09
نویسنده : مامان
471 بازدید
اشتراک گذاری

روز شنبه ساعت 10 صبح قرار شد بریم خانه بازی بادبادک تا تخم مرغ رنگ کنیم  آناهیتا هم خوشحال آماده شد که بریم برای رنگ زدن تخم مرغ ها .

بعد رنگ بازی طلبق معمول با تینا بازی کردند

روز یکشنبه آناهیتا تو خونه تخم مرغ ها رو رنگ زد

اول با پاستل بعد با ابر و رنگ بصورت ضربه ای رنگ زد  چند تاشونو هم انداختیم توی ظرف آب و رنگ  که خیلی قشنگ شد .  تشویق

‌دخترم ازم خواست براش حاجی فیروز بخرم منم بهش گفتم بریم خونه درست کنیم

چون رنگ سیاه و چسب حرارتی خطرناک بودند نتونستم آناهیتا رو تنها بزارم و عکس بگیرم .

وسایل لازم توپ ، لوله دستمال حوله ، چسب ،رنگ سیاه ،کاغذ رنگی قرمز ، دکمه و چشم متحرک و لپه برای بینی

 

 

اینجا بود که مامان خلاقیت هاشو شکوفا شد و تصمیم گرفت کلاه به شکل سبزه بسازه که در حین ساخت ایده شو عوض کرد کلاه و وسایل سفره هفت سین خجالت

قلب که دو تا کلاه درست کردم یکی برای آناهیتا و یکی هم برای تینا قلب

البته یه بادبادک هم کشیدم برای خانه بازی بادبادکزبان

بعد از چرخیدن تو نت و پیدا کردن عکس های مختلف سیاه سفیدشون کردم و پرینت و در آخرش رنگ شون زدم بابایی به هم گفت خوب پرینت رنگی می گرفتی این چه کاری ولی به نظرم اینجوری خیلی بهتره چون دو سری پرینت داشتم و آناهیتا هم کنارم نشسته بود و رنگ می زد و کلی ذوق می کرد .ماچ

 

 

روز دوشنبه ساعت 10 صبح رفتیم خانه بازی بادبادک مراسم حاجی فیروز ، ننه سرما و عمو نوروز بود

ما زود رسیدیم و آناهیتا با بچه ها صبحانه خورد و همین طور پشت صحنه این مراسم که چطور خاله ها گریم می شدند رو دید نوبت به حاجی فیروز شد که ما رفتیم سالن نمایش . آناهیتا خاله ها رو دید که چطور موهاشون سفید شده و ریش سفید گذاشتند و لباس پوشیدن ولی حاجی فیروزرو ندید .واسه همین از حاجی فیروز می ترسید .

آناهیتا در سال نمایش منتظر نشسته

ننه سرما داره خونه رو جارو می کنی منتظر عمو نوروز هستش

داستان و نمایش خیلی قشنگ بود و من فیلم گرفتم و کمتر عکس .

عمو نوروز داره به بچه ها عیدی می ده به دخترها سنجاق سر و به پسرها ماشین کوچیک

آناهیتا غرق تماشای حاجی فیروز بود

چون از نمایش و شعر ها فیلم گرفتم عکس ندارم و دخرتم از حاجی فیروز می ترسید برای همین عکس ننداخت باهاشون . و من مجبورم ای عکس رو بزارم .

پایان خوش تر بود برای بچه ها آخه تولد یه دختر ناز بود به اسم آوا و مامانش کیک خریده بود و آورده بود اونجا و جشن تولد گرفت .

تموم نشده مراسم ها ادامه داره ...

بر می گردیمقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

آناهیتا مامانیه آرمیتا
22 اسفند 91 5:08
عزییییزم خیلی هنرمندی خاله
آفرین به این مامان باحوصله مهربون
امیدوارم سال خوشی روآغازکنیدواین روزهای باقی مانده سال ۹۱باشادی براتون سپری شه


سلام عزیزم ممنون برای شما هم همین طور
مامان تارا
22 اسفند 91 23:09
واییییییییییییییی حاجی فیروزو نیگاه حالا صورتشو با چی سیاه کرده بود؟


با سایه عزیزم
مامان تارا
22 اسفند 91 23:10
آفرین چه تخم مرغ قشنگی رنگ کردی حاجی فیروزتون هم خیلی خوشگل شده مامان و دختر باهم یه چیزی میشین بالاخره

بالاخره آپیدیم


مرسی عزیزم آره خوب گفتی

دلم تنگ شده بود براتون
مامان ثمین
23 اسفند 91 2:40
چه مراسم خوب وجالبی واسه بچه هاخیلی مفیده


آره خیلی جالب بود بچه ها خیلی دوست داشتند
مامان سلما
23 اسفند 91 14:16
عزیزم خدا رو شکر که بهت خوش گذشته هفت سینت هم خیلی خوشگله


مرسی عزیزم
شکوفه، مامان مانی و پانی
13 مرداد 93 0:28
سلام دوست خوبم. خوبین؟ من اول کاملا اتفاقی با وبلاگ آموزشیتون آشنا شدم و بعد هم با این وبتون. خیلی مطالب مفیدی دارین. امکانش هست رمز پستاتون رو به منم بدین؟برای پستای جدیدترتون نتونستم کامنت بذارم چون نیاز به داشتن رمز بود. به همین خاطر تو این پست کامنت گذاشتم. دخترتونو ببوسین